مروری بر طلوع تاریکی ( جلد نخست سه گانه پیشتازان و اربابان مرگ)
سلام
ضمن آرزومی سلامتی برای شما عزیزان...
از اونجایی که مدت زیادی از نشر جلد نخست سه گانه پیشتازان و اربابان مرگ می گذره و جلد دوم قراره بیرون بیاد، فکری به ذهنم رسید که خلاصه ای جامع و مفید از طلوع تاریکی -جلد نخست- براتون قرار بدم تا با خوندنش کلیات جلد اول توی ذهنتون شکل بگیره و "هفت" رو به محض انتشار مطالعه بفرمایید.
خلاصه رو در ادامه مطلب قرار میدم.
شاد باشید و ایام به کام.
فصل نخست
قانون بیطبیعت
پنج "یار" از خوابی طولانی و چندین ساله برمیخیزند و خود را در میان آشوبی بینظیر مییابند. آرسام، آریا، پوریا، پویان و در نهایت " سلطان" خود را در مقابل لشکری ماورائی از ناکجا، میبینند. آنان از گفتگوی مشترک با یکدیگر عاجزند؛ آرسام، آریا و پویان با زبانی نامفهوم سخن میگویند که تنها سلطان آن را درک میکند و بدین شکل رابط میان آنها و پوریا میشود.
پنج نفر، با تواناییهای خارقالعاده خود مقابل دشمنانشان به مقابله میپردازند؛ تواناییهایی که برای خودشان نیز غریبه مینماید.
پویان نعرههایی به ژرفای اقیانوس میکشد و دشمنانش را کر و ناتوان میسازد. ناخنهای آرسام به طرزی غیرقابل طبیعی دراز میشوند و به جان موجودات غریبه میافتند و در نهایت آریا که با قدرت بدنی بینظیر خود، بی هیچ سلاحی حریفانش را در هم میکوبد. سلطان و پوریا اما نظارهگرند و در جدالی لفظی گرفتار. اما نبرد اوج میگیرد و این دو نیز پایشان وسط کشیده میشود؛ با هم یکی میشوند و موجودی جدید را شکل میدهند.
و دشمنی جدید و عظیم وارد میدان میشود... موجود غریبه، سلطان را میبلد...
فصل دوم
سراب حیرت
در میان جنگلی بیگانه، چند کلبهی عجیب بنا شده است که پنج یار در آن سکنی گزیدهاند. سلطان، هیچ چیز از اتفاقی که افتاده به یاد ندارد.
وقتی پوریا از خواب بیدار شده، برای پیدا کردن آذوقه در جنگل مخوف نفوذ میکند و بازمیگردد، سلطان را در محوطه خالی بیرون از خیمهها مییابد. آن دو وارد مشاجرهی لفظی تازهای میشوند و در این میان، سلطان به ناگاه ناپدید میشود؛ حادثهای که با جیغهای غیرانسانی پیاپی ادامه مییابد.
حوادث و چالشهایی دردناک برای هر کدامشان روی میدهد. به کلبههایشان میروند و خود را محبوس میکنند. اتفاقات پشت سر هم ردیف میشوند. برخی اسیر ذهن خود و برخی غرق در خون میشوند. و درنهایت "او" میآید!
فصل سوم
در پناه آرامش
یاران به استقبال "او"، مرد باستانی میروند. کامیار، فرمانروای سابق قلمرو آسمانی به دیدارشان آمده است. از مأموریتی خطیر و نزدیک برایشان میگوید و سؤالاتشان را پاسخ میدهد. یاران را از چنگال اسارت و دردهایشان رها میسازد و از تاریخ قلمرو آسمانی برایشان میگوید. در نهایت نوید ملاقاتی زودهنگام را به آنها میدهد؛ دیدار با فرمانروای قلمرو آسمانی؛ روهام.
فصل چهارم
آسمانِ زمینی
فرمانروای قلمرو آسمانی قدم بر زمین میگذارد. یاران را میبیند و از تواناییهایشان میگوید. از مکان سلطان و وضعیتش خبر میدهد اما دلیل جداییشان را بر زبان نمیآورد. دیدن دوبارهی یار دیگرشان را منوط به انجام بخشی از مأموریتی مرگبار میکند. فرمانروا، چهار یار را همراه با کامیار، راهی سفری طولانی میکند و وعدهی ملاقاتی تازه را در قلمرو آسمانی، پس از اتمام بخشی از آن سفر، میدهد.
فصل پنجم، ششم، هفتم، هشتم
یاران سفرشان را از میان جنگل " پارپیروس" آغاز میکنند. بر دانستههایشان میافزایند و هر لحظه بیشتر با خودِ جدیدشان آشنا میشوند. چالشهای ذهنی و فیزیکی گوناگونی را از سر میگذرانند؛ گاه بسیار "تاریک" و گاه بسیار " دشوار".
اسیر ظلمتی بیپایان در برهوتی بیمانند تحت سلطهی یکی از اربابان مرگ میگردند. جادوی باستانی بر آنها هجوم میآورد و تا مرز مرگ پیش میروند.
با پایان دشواریها سلطان بار دیگر باز میگردد..
فصل نهم و دهم
یاران راهی سرزمین بالا میشوند؛ قلمرو آسمانی. ساعتها در قصر بزرگی که به وسعت یک قلمروست، گردش میکنند تا در نهایت دیداری با "روهام" تازه کنند.
از تاریخچه نسلها و قلمرو آسمانی میشنوند. از اجداد خودشان، تاریخشان، گذشته، حال و آیندهشان... با " ذهن زیبا" آشنا میشوند... و حقیقتی که در این مورد به آن پی میبرند. آنان باید "ذهن زیبا" را از چنگل اهریمنان زمان، اربابان مرگ، بیرون آورند... تنها آن پنج نفر هستند که مطابق پیشگوییها چنین توانایی را دارند... قلمرو آسمانی، نام " پیشتازان" را بر آنان مینهد و یاران را راهی قلمرو اربابان مرگ میکند... هرچند پوریای پیشتاز از این سفر باز میماند و پسری از نسل " رمزگشا"یان آنان را همراهی میکند.
فصل یازدهم، تا بیست و یکم
یاران سعی میکنند با "همراه" جدیدشان وفق دهند. بهزودی وارد جنگل "آپامه " میشوند و آنجا اسرار و رموز دیگری از ذهن زیبا را فرا میگیرند. هرچند خطر در کمین آنهاست و رویارویی زودهنگامی از راه میرسد.یاران باید با " تریسون"ها رودررو شوند و جان خود را نجات دهند.
***
راهی سرزمین "دره مرگ" میشوند. بانوی جوان " آندیا" را ملاقات میکنند. سرنوشت اتفاقات دردناک دیگری را برایشان رقم میزند و در نهایت یکی از یارانشان را از آن خود میکند... انگیزه و امید یاران بدین گونه کاملاً از دست میرود.
***
در بخش دیگری از سفر خود، "نمونال"های بازمانده را ملاقات میکنند و وارد نبردی خونین با " گرگهای کور" میشوند. خیلی زود با یکی از اربابان مرگ روبرو میشوند... همو که روزگاری پدر روهام، فرمانروای قلمرو آسمانی بوده است!
***
یاران، اسبهایی برای خود مییابند؛ اسبانی هوشمند که با روحشان ارتباط برقرار میکنند. بدین ترتیب به سفر خود ادامه میدهند و خیلی زود به سرزمین " مرز نقشه" میرسند. فرصت ملاقاتی سخت با " روح منطقدان" دست میدهد و به راهشان ادامه میدهند. هرچند خیلی زود، خود را در محاصرهی خادمان تاریکی میبینند و به ناچار به زیر زمین پناه میبرند.
***
دسیسهها و توطئهها در قلمرو آسمانی اوج میگیرد. کامیار ناپدید شده و هیچ کس از او خبری ندارد. خائنان در شورای قلمرو آسمانی رخنه کردهاند و روهام با انبوهی از مشکلات روبروست. مسئله اتحاد با نژاد " فرشتگان صورتی" بار دیگر طرح میشود و متحجران شورا بار دیگر بر حماقت خود اصرار میورزند. جنگ در پیش است...
***
یاران پس از عبور از "دروازه اهریمن"، به سفارش و توصیه سلطان از هم جدا و هر کدام با قلبی مملو از اندوه، راهی بخشی از سرزمین اربابان مرگ میشوند. هر یکی از پیشتازان، راهی سرزمینی میشود که با اخلاق و صفت درونی خود، گره خورده است. غرور زیاد، شهامت بیاندازه و هر صفتی که به شیوهای اغراق امیز منشأ یکی از بخشهای سرزمین ظلمانی اربابان مرگ شده است. آنها باید با چالشهایی خاص روبرو شوند؛ چالشهایی درونی و بیرونی.
***
از سوی دیگر کامیار، راهی کوهستان نیکا شده است. اقامتگاه مجلل شایا، ولیعهد برحق قلمرو آسمانی...
***
هر پیشتاز، با مرگبارترین خطرات روبرو میشود. سلطان، به مرکز قلمرو اربابان مرگ نفوذ میکند و حقایقی را در مییابد. از سوی دیگر سواری در پی سلطان، از خارج از قلمرو ظلمت، حرکت میکند... و هیچ کس نمیداند که او کیست...
مأموریت و خطرات ادامه مییابد و اتفاقاتی تلخ رقم میخورد...