یه دست نوشته از گذشته!
سلام.
به پوشهی نوشتههام نگاه میکردم که به یه دست نوشته برخوردم که قبلاً نوشته بودم... ظاهراً حالم خیلی زار بوده... :دی.
آه ... ای پرندگان کوچه ی تنهایی من
آیا صدای دلم را می شنوید؟ صدای برجسته ی غم ها و
غصه های تپنده ی درونش را می شنوید؟
آه ... ای چشم آبی آسمان
آیا گریه های متواترم را نظاره گری؟ رنج هایی را که می کشم، نظاره گری؟
آه ... ای قلب تپنده ی من
تپش خود را حس می کنی آهنگ پر غصه اش در ادراکت می گنجد؟
آه... ای استوره ی وفاداری
بی وفایی هایی را که بر من روا می دارند می بینی؟ گرمای زخم های خائنانه شان را احساس می کنی ؟ تنهایی و ازلت نشینیم را در ادراکت می گنجانی؟
آه ... ای قلب فرتوت من
باز هم توان گفتن داری ؟ با آن راه هایی که بر
همگان گشودی، رمقی برایت مانده تا باز هم دری را بگشایی؟
آه ... ای پلک های خیس من
خون دلم را چشیدید که اینگونه خیس شدید؟ این رطوبت
خون است یا اشک های شور من ؟
آه... ای گوش های من
می شنوید زخم زبان آدمیان را ؟ می شنوید غرولند های
خدا را ؟
آه ... ای قلب پاره پاره من
خدا بر تو می تازد و باز می تپی ... آدمیان بر تو
شلاق می زنند و باز تو می تپی ... من نیز بر تو خنجر می زنم ... اما باز هم می تپی
ای کاش قلب من نیز مثل این کاغذ جوهری بود تا سیاه شدنش برایم زیبا باشد اما افسوس که اینگونه نیست...
- ۹۲/۰۵/۰۸